جدول جو
جدول جو

معنی پیله جا - جستجوی لغت در جدول جو

پیله جا
(لَ / لِ)
دهی جزء دهستان املش بخش رودسر شهرستان لاهیجان. واقع در 14 هزارگزی جنوب رودسر و پنجهزارگزی جنوب خاور املش. کوهستانی و معتدل ودارای 50 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا لبنیات و پشم و پوست. شغل اهالی گله داری و شال بافی و راه آنجا مالروست. تابستان عموم سکنه برای تعلیف احشام به ییلاق سمام میروند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیله ور
تصویر پیله ور
سوداگر، فروشندۀ دوره گرد و خرده فروش که اشیای خرده ریزه مانند نخ، سوزن، مهره و مانند آن می فروشد، چرچی، سقط فروش، سقطی، خرده فروش، پیلور برای مثال چو در بسته باشد چه داند کسی / که جوهرفروش است یا پیله ور (سعدی - ۵۳)، ابریشم فروش، فروشندۀ قز، قزّاز، ابریشمی، کسی که پیله می خرد و ابریشم می ریسد
فرهنگ فارسی عمید
(لَ / لِ)
ظرفی میان دوشن و دنقر برای دوشیدن شیر (در مازندران)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ وَ)
پیلور. شخصی که داروو اجناس عطاری و سوزن و ابریشم و مهره و امثال آن بخانه ها گرداند و فروشد. (برهان). دارو فروش. (آنندراج). صیدنانی. (تفلیسی) (مهذب الاسماء). خرده فروش. دوره گرد در ده ها. پلژی فروش. عطار. عقاقیری. چرخچی. کسی که اسباب مختلف در کیسه یا بسته ریزد و برای فروش دوره گرداند و عموماً به ده ها برد. (فرهنگ نظام). چرچی. تاجر دوره گرد. صندلانی. دست فروش. پلژه فروش. (مهذب الاسماء). در محاوره کسی که مس و سفیداب و دیگر آرایش زنان در کوچه ها فروشد. (از آنندراج) :
در ته پیلۀ فلک پیله ور زمانه را
نیست به بخت خصم تو داروی درد مدبری.
خاقانی.
چو در بسته باشد چه داند کسی
که جوهرفروش است یا پیله ور.
سعدی.
این مسئله از هم طلبان معرکه گیرند
این خرقۀ پشمینه کشان پیله ورانند.
مخلص کاشی (از آنندراج).
فلاوره، پیله وران، طبیب. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
دهی از دهستان درجزین بخش رزن (ر ز) شهرستان همدان واقع در 18 هزارگزی جنوب خاوری قصبۀ رزن و 2 هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو رزن به همدان. کوهستان، سردسیر، دارای 60 تن سکنه. آب آنجا از رودخانه، محصول آنجا غلات و حبوبات و صیفی و لبنیات. شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان قالی بافی و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
نام محلی کنار جادۀ زنجان و میانج میان سردهات و تازه کند. در 384400 گزی تهران
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
پیلوا. پیله ور. (فرهنگ ضیاء)
لغت نامه دهخدا
پیه وا، ثربیه، آش پیه
لغت نامه دهخدا
ثربیه، (مهذب الاسماء)، پیه با، رجوع به پیه با شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیه وا
تصویر پیه وا
آشی که پیه در آن کنند: ثربیه پیه با
فرهنگ لغت هوشیار
شخصی که دارو و اجناس عطاری و سوزن و ابریشم ومهره ومانند آن بخانه ها گرداند و فروشد خرده فروش دوره گرد: چو در بسته باشد چه داند کسی که جوهر فروش است یا پیله ور ک (سعدی)، طبیب پزشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیه با
تصویر پیه با
آشی که پیه در آن کنند: ثربیه پیه با
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیله ور
تصویر پیله ور
((~. وَ))
دست فروش، دوره گر د، عطار، پزشک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیل پا
تصویر پیل پا
قدح بزرگ شرابخوری
فرهنگ فارسی معین
پیشه ور، خرده فروش، دوره گرد، کاسب، محترفه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چنگر، از انواع مرغان آبزی
فرهنگ گویش مازندرانی
آخور
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بازی با تیله، از انواع بازی های بومی (تیل به معنای گل و لای است) این بازی
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع بازی های بومی استروش و مقررات بازی مثل (اغوزکا) است
فرهنگ گویش مازندرانی
محل رویش گیاه آقطی زمینی که در آن گیاه آقطی به صورت انبوه
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان میان دورود کجور، نام کوهی در کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
کوزه ی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در حوزه ی شهرستان سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی